چکیده: «تأکید» و کاربرد آن در قرآن از جمله مباحث علوم قرآنی است که مفسران و بلاغت شناسان بدان پرداخته اند. در این زمینه دو دیدگاه عده مطرح شده است، گروهی بر این باورند که تأکید در قرآن و روایت وجود ندارد، زیرا بازگشت تأکید به تکرار است و تکرار، لغو است .
برخی دیگر معتقدند: از آنجا که قرآن به زبان قوم خود نازل شده و خارج از سبک و روش عرب نیست، و تأکید در کلام عرب معمول و رایج است، بنابراین تأکید در قرآن نیز کاربرد دارد، و یکی از شاخصهای مهم بلاغت قرآن به شمار می رود، زیرا در آن فواید بسیاری نهفته است.
نویسنده این مقاله دیدگاه دوم را پذیرفتنی می داند. و در ادامه روشهای تأکید به کار رفته در قرآن را همراه با مثالهای گوناگون چون: کل، اجمع، کلا، کلتا، نفس و عین صورت می گیرد و فایده آن دفع توهم مجاز بودن، افاده عموم و شمول نسبت به همه افراد یک مفهوم و نیز نبود حف و سهو و نسیان است.
قسم دوم تأکید لفظی است که همان تکرار لفظ اول است.
تأکید با قسم، بدل، عطف، وصف، حروف جر و حروف تأکید، از گونه های دیگر تأکید است. نیز شیوه های بلاغی گوناگونی همانند عدول از فعل امر به استفهام، التفات، استفاده از اسم ظاهر به جای ضمیر، عدول از جمله فعلیه به اسمیه، تقدیم ما حقه التأخیر و ... از روش های دیگر تأکید است که در قرآن، فراوان به کار رفته است.
در کلام عرب، اصل آن است که سخن، خالی از «تأکید» آورده شود.1 روش سخنوری و نگارش عرب، آن است که وقتی مخاطب ذهنیتی از پیش یا شک و انکاری ندارد کلام خود را بدون ادات تأکید آورد.
عالمان بلاغت، «خبر» را به سه گونه تقسیم می کنند؛ کلام ابتدایی، کلام طلبی، کلام انکاری.
کلام ابتدایی، خطاب به کسی گفته می شود که خالی الذهن باشد و در موضوع تردیدی نداشته باشد. کلام طلبی، به مخاطبی گفته می شود که مردد وجویای حکم می باشد؛ یعنی دو طرف موضوع حکم برایش روشن است، ولی نسبت میان آن دو را نمی داند و از «وقوع و لا وقوع» خبری ندارد. در این گونه گفتارها آوردن «تأکید» نیست، تا به وسیله آن، هم تردید برطرف شود و هم حکم روشن گردد.
اما در کلام انکاری، مخاطب منکر حکم است و می باید تأکیدهایی بر اساس شدت انکار آورده شود.2
عالمان اسلامی اعتقاد دارند که تأکید، در قرآن و سنت همانند کلام معمول عرب وجود دارد، ولی برخی دیگر بر این باورند که تأکید در قرآن و اخبار وجود ندارد؛ زیرا بازگشت آن به «تکرار» است و تکرار لغو می باشد.
زرکشی گفته، آدمی را یارای آن نیست که بتواند کلام و مقصود خویش را به طور کامل و تمام بیان کند، بدین رو کلام را اعاده و تکرار می نماید، و بدین جهت است که برخی علما منکر وجود تکرار در قرآن شده اند. ولی برخی دیگر بر این باورند که قرآن به زبان قومش نازل شده و خارج از سبک و روش آن نیست، بلکه تأکید نزد علمای بلاغت و فصاحت از شاخص های مهم بلاغت به شمار می رود؛ زیرا در آن فواید بسیار نهفته است، و از طرفی تأکید، مجاز نیست، بلکه خود نوعی حقیقت است.3
پیش از پرداختن به انواع تأکید در قرآن، یادکرد چند نکته بایسته است:
سیوطی گفته است: «توکید»، مصدر «وکّد» و «تأکید» مصدر «أکّد» است که دو لغت هستند به یک معنی.
ابن منظور در لسان العرب در باب حرف همزه می گوید: «أکّد العهد و العقد»، لغتی در وکده می باشد و تأکید، لغت در توکید است (اکّدت الشیء و وکّدته).
و گفته می شود: «أوکدته» و «أکّدته» و «آکدته» «ایکاداً» و ضبط آن با «واو» فصیح تر می باشد و هر سه به معنای محکم کردن است. «وکد» و «اکد»، همانند «ورّخ» و «ارّخ» می باشد.
بحث تأکید کلام، از مباحث مهم علوم قرآنی است، و از این رو بیشتر کتاب هایی که درباره علوم بلاغی قرآن سخن گفته اند، به این بحث نیز پرداخته اند.
گاه اقتضا می کند که مخاطبان غیرمنکر را منکر فرض کنند، بدین معنی که اصل اولیه در کلام آن است که کلام برای این گونه مخاطبان بدون تأکید آورده شود، ولی در همان حال که مخاطب تردید و انکاری ندارد، او را منکر فرض کرده کلام را با مؤکدات مختلف تأکید می کنند. علت این مطلب آن است که مخاطب برپایهٌ حقیقت و بر طبق اقرار خود حرکت نمی کند. برای روشن شدن مطلب، آیه شریفه ذیل را شاهد می آوریم:
«ثمّ إنّکم بعد ذلک لمیتون. ثمّ إنّکم یوم القیامة تبعثون» مؤمنون/15ـ16
سیوطی می گوید: چون مخاطبان، زمان طولانی در غفلت فرو رفته اند، هر چند منکر نیستند به منزله منکر فرض می شوند، و در نتیجه کلام با سه سبب مؤکّد آورده شده است: إنّ، لام و جمله اسمیه. و آیهٌ دوم «ثمّ إنّکم یوم القیامة تبعثون» با حرف إنّ و جمله اسمیه تأکید شده است.
علت اینکه در این آیه، مخاطبان به منزله منکران فرض شده اند، این است که ادلهٌ قیامت و بعثت بسیار است و سزاوار است که انکار نشود.
زمخشری گفته است: درتأکید بر مرگ مبالغه شده است، تا انسان مرگ را نصب العین خود قرار دهد و از آن غافل نباشد، زیرا فرجام انسان در دنیا مرگ است. امّا تلاش انسان در دنیا به گونه ای است که می پندارد همیشه زنده خواهد ماند. جمله «بعث» فقط با إنّ تأکید شده، زیرا به صورت امری قطعی که امکان نزاع و انکار در آن نیست بیان شده است.
چنان که گذشت کلام به دو گونه ادا می شود؛ با تأکید و بدون تأکید. در صورت تأکید هم، بر اساس شدّت و ضعف انکار مخاطب، تعداد مؤکّدات فرق می کند، به عنوان مثال، آیه «قالوا ربّنا یعلم إنّا إلیکم لمرسلون» سخن فرشتگان را که به سوی عیسی(ع) نازل شده بودند نقل می کند، و همین ملائکه در مرتبه دوم، چنین حکایت می کنند: «قالوا ربّنا إنّا إلیکم لمرسلون»(یس/16)
درجلمه اول، دو مؤکّد وجود دارد؛ إنّ و جمله اسمیه، ولی جمله دوم دارای سه مؤکّد است: إنّ، لام و جملیه اسمیه.
در آیه اول، انکار مخاطبان ضعیف بوده و با مؤکدات کمتری آورده شده است؛ ولی در آیه دوم، این انکار شدت یافته است، بدین سبب که گفتند: «ما أنتم إلاّ بشر مثلنا و ما أنزل الرحمن من شیء إن أنتم إلاّ تکذبون».
الف. تأکید در نسبت کلام؛ مانند تکرار جمله، حروف زاید و… که همان جمله سابق را تقریر و تثبیت می کند.
ب. مبالغهٌ در وصف، که به نسبت داده شده ربطی ندارد؛ مثلاً هرگاه از اوزان صیغه مبالغه استفاده شود مبالغه در وصف را می رساند؛ «و امرأته حمّالة الحطب»(لهب/4)؛ یعنی بسیار حمل کننده است.
ج. مبالغه و کثرت در متعلق: مانند «علاّم الغیوب» که علم خداوند متعال قابل مبالغه و عدم مبالغه نیست، بلکه به اعتبار اشیاء می گوییم خداوند علاّم است، چنان که ابوحیان در تفسیر البحر المحیط بر این مطلب تصریح کرده است.
نمونهٌ دیگر: علمای علم صرف گفته اند فرق «مات الابل» و «موّتت الابل» آن است که «موّتت» مبالغه در فاعل را می رساند. راغب اصفهانی ذیل لغت «غلّقت الابواب» گفته است: تشدید کلمه «غلّقت» یا به خاطر إحکام است و یا به خاطر کثرت درفاعل؛ یعنی: همه درها را بست و تمام آنها را نیز محکم کرد.
نجم الدین استرآبادی (م 686) درشرح شافیه گفته است: «فعّل» غالباً برای تکثیر می آید؛ مثل غلّقت و قطّعت و جوّلت و طوّفت و موّت المال و جرّحته.
تکثیر در متعدی و لازم، هر دو وجود دارد. در کتاب تصریف آمده است که باب تفعیل، برای مبالغه و تکثیر در فعل است؛ مثل طوّفت و جوّلت؛ یا در فاعل؛ مثل موّتت الابل؛ و یا در مفعول؛ مثل غلّقت الأبواب.
5. «التأسیس أولی من التأکید» یعنی: باید کلام هر متکلمی را در مرتبه اول بر تأسیس حمل کنیم؛ یعنی بگوییم او معنای جدیدی را قصد کرده است، و اگر تأسیس ممکن نبود در مرتبه دوم، کلام متکلم را بر تأکید، تکرار و تقریر سخن پیشین حمل کنیم.4 این قاعده در متون فقهی نیز مورد توجه فقها قرار گره است.
6. اصل اولیه در مؤکد آن است که پس از پایان جمله آورده شود، چون تأکید فرع کلام است. بنابراین اول باید اصل ذکر گردد و سپس فرع آورده شود. از این قاعده پاره ای از ادات مثل «إنّ، ألا، لام تأکید و قسم» استثنا شده اند و در صدر کلام قرار می گیرند.
7. علمای بلاغت برای «تکرار کلمه ها و جمله ها» انگیزه های مختلفی ذکر کرده اند. آنها بر این باورند که مهم ترین هدف از تکرار لفظ، همان «توکید و تقریر جمله» است؛ مثلاً در «کلاّ سوف تعلمون. ثمّ کلاّ سوف تعلمون»(تکاثر/2ـ1) هدف از تکرار، ردع کفّار است.
امیرمؤمنان(ع) در جایی می فرماید:
«العمل العمل، ثمّ النهایة النهایة، و الاستقامة الاستقامة، ثمّ الصبر الصبر، و الورع الورع.»5
مقصود از تکرار این کلمات، ترغیب و تحضیض می باشد.
انگیزه دوم از تکرار، زیادی استبعاد است؛ مانند: «هیهات هیهات لما توعدون».
انگیزه سوم، بیدار کردن و آگاهی دادن مخاطب است؛ مثل «هیهات فات ما فات و ذهب ما ذهب».
انگیزه چهارم، تحذیر (بیم دادن) است؛ مثل این سخن امام(ع): «فالحذر الحذر، من طاعة ساداتکم و کبرائکم الذین…». اما باید گفت هدف تکرار، از سیاق کلام فهمیده می شود و هدف اصلی از تکرار، همان توکید است؛ چنان که علمای بدیع به این مطلب اشاره کرده اند.
اهل فصاحت و بلاغت برای «تأکید» انگیزه های گوناگونی را برشمرده اند. مهم ترین آنها همان تقریر و تحقیق کلام قبلی است، گویی متکلم احساس می کند که مخاطب توجه کامل به مضمون سخن او ندارد، بدین رو آن را تکرار می نماید.
انگیزه دوم این است که گاه متکلم می خواهد توهّم شنونده را بزداید؛ مثلاً می گوید «جاء الأمیر» و شنونده خیال می کند نامه او آمده است، لذا گوینده با کلمه «جاء الأمیر نفسه» این مطلب را تثبیت می کند که خود امیر آمده است؛ نه نامه اش.
انگیزه سوم این است که گاه شنونده می پندارد فاعل یا مفعول عمومیت ندارد، در اینجا تأکید می آورد تا دلالت بر استغراق (فراگیری) و عمومیت کند؛ مثلاً در آیه شریفه «فسجد الملائکة» ممکن است برخی گمان کنند که بعضی از فرشتگان سجده نکرده اند، ولی خداوند در ادامه می فرماید: «کلّهم أجمعون».6
تأکید معنوی در کتاب های نحوی با شیوه های مختلف مطرح است. این تأکید با واژگانی همچون کلّ، أجمع، کلا، کلتا و نظایر آن صورت می گیرد. فایده این گونه واژگان آن است که توهم مجازبودن را برطرف می کند و روشن می سازد که این لفظ تمام افرادش را در بر می گیرد؛ مانند آیه: «فسجد الملائکة کلّهم اجمعون»(حجر/30)
سیوطی از فراء نقل کرده است که کلمه «کلّ» عموم را می رساند… یعنی همه فرشتگان سجده کرده اند و کلمهٌ «اجمعون» چون از ماده جمع می باشد، می رساند که سجده آنان به صورت گروهی بوده است؛ نه به صورت پراکنده.7
در همع الهوامع آمده است که لفظ «کل» برای شمول وضع شده است و توهم این را که عمل بعضی به همه نسبت داده شده دفع می کند؛8 تا توهّم نشود که فعل در واقع از سوی بعضی صادر شده است؛ ولی گفته است همه این کار را انجام داده اند، یا کار واقع شده از بعضی را به منزله انجام آن از سوی همه دانسته است.
تأکید معنوی به وسیله الفاظی چون «نفس» و «عین» هم صورت می پذیرد، و فایده آن نیز دفع توهم مجاز بودن می باشد و نشان می دهد که در کلام، حذفی صورت نگرفته و سهو و نسیانی وجود نداشته است9. واژه های نفس و عین، همواره به ضمیر اضافه می شوند و ضمیر در مفرد، تثنیه، جمع، مذکر و مؤنث بودن با متبوع خود هماهنگی دارد؛ چنان که در کتاب های نحوی به تفصیل آمده است.10
نوع سوم تأکید، تأکید لفظی است، که همان تکرار لفظ اول می باشد. سیوطی می گوید: این تأکید در ضمیر متصل، حرف، مضاف، جمله، کلام، نکره، معرفه، اسم ظاهر، ضمیر و نیز تأکید اسم، فعل و حرف می باشد.11 مواردی از تأکید با تکرار را می نگرید:
«عمّ یتسائلون. عن النبأ العظیم. الذی هم فیه مختلفون. کلاّ سیعلمون. ثمّ کلاّ سیعلمون» نبأ/5ـ1
زمخشری در کشّاف می گوید: تکرار ردع، با لفظ و تکرار جمله وعید، تهدید و تشدید در مطلب را می رساند، و وجود «ثمّ» دلالت می کند که وعید دوم شدیدتر از وعید اوّل می باشد.
«کلاّ لوتعلمون علم الیقین. لترونّ الجحیم. ثمّ لترونّها عین الیقین» تکاثر/7ـ5
«فإنّ مع العسر یسراً. إنّ مع العسر یسراً» انشراح/6ـ5
«و ما أدراک ما یوم الدین. ثمّ ما أدراک ما یوم الدین» انفطار/18ـ17
«فمهّل الکافرین أمهلهم رویداً» طارق/17
در آیه فوق، مضمون جمله سه بار تکرار شده است: مهّل الکافرین؛ أمهلهم؛ رویداً، که مصدر ترخیم شده «ارواد» است و مفعول مطلق تأکیدی و در حکم تکرار است.
طبرسی و زمخشری می گویند: خداوند اراده تأکید کرده و از تکرار کراهت داشته است. به همین سبب لفظی آورده است که با لفظ اول مخالف باشد و چون تأکید بیشتر را می خواسته برساند، معنای آن را آورده و لفظ را وانهاده و فرموده است: «رویداً»؛ یعنی «إمهالاً یسیراً».12
سیوطی می گوید: جمله «أمهلهم» مؤکّد جمله اول می باشد و وجود اختلاف اندک در لفظ ضرری ندارد.13
مانند: «هیهات هیهات لما توعدون» مؤمون/36
در این آیه افزون بر عدول از بَعُدَ به هیهات که خود مبالغه است، هیهات نیز تکرار شده است که تأکید بیشتر را می رساند.
تکرار اسم
مانند: «کلاّ إذا دکّت الأرض دکّاً دکّاً» حجر/21
برخی گفته اند در این آیه تأکید اسم است، ولی در «جاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً»(فجر/22) چنین نیست؛ زیرا از لفظ دوم، آنچه از لفظ اول اراده شده مراد نیست. برخی دیگر گفته اند در آیه نیز «دکّ» اول، غیر از «دکّ» دوم است و رخدادی دیگر است که ترتیب را می رساند.14
مانند: «ففی الجنّة خالدین فیها»(هود/108) که تکرار در حرف است؛ چنان که سیوطی می گوید، یا در مجرور؛ چنان که زرکشی باور دارد.
نیز مانند: «أیعدکم أنّکم إذا متّم و کنتم تراباً و عظاماً أنّکم مخرجون»(مؤمنون/35) که أنّ تکرار شده است. نیز: «ألم یعلموا أنّه من یحادد الله و رسوله فأنّ له نار جهنّم خالداً فیها»(توبه/63)
باید دانست تکرار استثنا نیز از نوع تکرار حرف است، مانند: «و عنده مفاتیح الغیب لایعلمها إلاّ هو و یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقة إلاّ یعلمها و لاحبّة… إلاّ فی کتاب مبین»(انعام/59)
ضمیر متصل به وسیله ضمیر منفصل تأکید می شود. در بحث عطف گفته شده است که اگر اسم ظاهر بر ضمیر مرفوع متصل عطف گرفته شود باید ابتدا با ضمیر منفصل تأکید شود؛ مانند «اسکن أنت و زوجک الجنّة» بقره/114)، یا «فاذهب أنت و ربّک فقاتلا»(مائده/24)
و مضمر الرفع الذی قد انفصل***أکّد به کلّ ضمیر اتّصل
از آنچه گذشت، ممکن است برداشت شود که هر تکراری تأکید را می رساند، ولی این تصور درست نیست؛ در سوره الرحمن آیهٌ شریفه «فبأی آلاء ربّکما تکذّبان» تکرار شده، ولی چنان که اهل تفسیر گفته اند این تکرار برای تأکید نیست. سید مرتضی در «غرر الفوائد» بحثی گسترده درباره این مطلب آورده و عالمان و مفسّران پس از او نیز آن را ذکر کرده و پذیرفته اند؛ از جمله طبرسی و آلوسی.
گزیدهٌ سخن سید مرتضی چنین است: تکرار، زمانی است که این الفاظ به یک چیز متعلق باشند، ولی اگر متعلق هر یک از این جملات نکتهٌ خاصی باشد، تکرار نخواهد بود؛15 که در سوره رحمان چنین است.
تأکید کلام به وسیله مفعول مطلق تأکیدی، بدان جهت است که خود نوعی از تکرار است و مفعول مطلق گاهی همان مصدر فعل است که غالباً این گونه است؛ مثل «و قتّلوا تقتیلاً»(سبأ/37) البته گاهی مصدر پس از فعل نمی آید و چیزهای دیگری جانشین مصدر می شود؛ مثلاً گاهی مصدر از جنس فعل سابق نیست، ولی در معنی مشترک می باشد و این خود تکرار است:16
«و ما أموالکم و لا أولادکم بالتی تقرّبکم عندنا زلفی إلاّ من آمن و عمل صالحاً» سبأ/37
طبرسی(م 548) در جوامع الجامع فرموده است: «زلفی و زلفة»، مثل «قربی و قربة» مصدر است و به عنوان مصدر، منصوب می باشد و «تقرّبکم» را تأکید می کند.17
اهل نحو نیز تصریح کرده اند که مصدری از غیر جنس فعل، ولی به همان معنی، می تواند جانشین مصدر فعل باشد؛ مانند: «و تخرّ الجبال هدّاً»(مریم/90) و «والنازعات غرقاً»(نازعات/1) و «و أنا ظنّنا أن لن تقول الإنس و الجنّ علی الله کذباً»(جنّ/5). باید دانست گاهی اسم منصوب، جانشین مفعول مطلق تأکیدی می شود؛ مانند: «إنّ الظنّ لایغنی من الحقّ شیئاً»(یونس/36) و این حذف منافات با تأکید ندارد. چنان که بسیاری مفعول مطلق نوعی را نیز مفید تأکید دانسته اند.
حالِ مؤکّد، نیز نوعی از سبک های تأکید کلام عرب است که در قرآن نیز به کار رفته است. حالِ مؤکّد سه گونه است:
1. گاهی ذوالحال را تأکید می کند؛ مثل کلمه «کافّة» در این آیه:
«و قاتلوا المشرکین کافّة کما یقاتلونکم کافّة» توبه/36
کلمه «کافّة» حال است و مفعول به را که «المشرکین» باشد تأکید می کند. این کلمه در پنج آیه به کار رفته و مثل کلمه «وحده» می باشد؛ یعنی فقط به صورت حال به کار می رود. مثال دیگر حال مؤکّد، این آیه است: «قلنا اهبطوا منها جمیعاً»(بقره/38).
2. گاه، تأکید کننده عامل می باشد؛ مثال:
«ولّی مدبراً و لم یعقّب»(نمل/10) و «ولّوا مدبرین»(نمل/80)
نحویان، آیات فوق را نمونه حال مؤکّد عامل دانسته اند، ولی سیوطی گفته است: حال مؤکّد نیست، بلکه مؤسّد می باشد.18
مکی بن ابی طالب می گوید: «مدبراً» حال است، همان طور که جمله «و لم یعقّب» حال می باشد.19
3. حال تأکیدی که مضمون جمله سابق را تأکید می کند؛ مانند: « ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتّقین»(بقره/2).
طبرسی و دیگران گفته اند: جمله «لاریب فیه» در موضع نصب می باشد و مضمون جمله سابق را تأکید می کند.
باید دانست جمله «لاریب» هرگاه پس از معرفه واقع شود حال خواهد بود، و اگر بعد از نکره محض آورده شود صفت است؛ مانند: «فکیف إذا جمعنا هم لیوم لاریب فیه»(آل عمران/25).
استفاده از نون تأکید ثقیله و خفیفه روشی دیگر برای تأکید در کلام عرب است.
عالمان نحوی گفته اند:
1. نون تأکید، چه خفیفه و چه ثقیله، ویژه فعل است و به اسم نمی پیوندد.
2. برای فعل مضارع تنها در صورتی نون تأکید آورده می شود که بر طلب و درخواست دلالت کند.
یکی دیگر از اسباب تأکید، بدل می باشد. هدف از بدل «ایضاح» بعد از «ابهام» است و فایده آن بیان و تأکید کلام می باشد.
بیان بودن بدل به دلیل رفع ابهام موجود در مبدل منه است20 و اما اینکه تأکید است؛ زیرا بدل بر مدلول «مبدل منه» دلالت می کند. و دلالت لفظ دوم یا به طور «مطابقی» می باشد؛ یعنی مدلول لفظ دوم و اول یکی است که از آن تعبیر به «بدل کل از کل» می شود، و یا دلالت «تضمنی» می باشد که در «بدل بعض» است، و یا «التزامی» می باشد که در بدل اشتمال است.21
پس نتیجه می گیریم که تمام انواع بدل ها دلالت بر تأکید می کنند و تأکید اختصاص به بدل کل از کل ندارد.
مثالی برای بدل کل از کل: «اهدنا الصراط المستقیم. صراط الذین أنعمت علیهم…»(حمد/7ـ6).
زمخشری می گوید: «صراط الذین» بدل از «الصراط» می باشد و بدل در حکم تکرار عامل است؛ مانند این است که گفته شود «اهدنا الصراط المستقیم. اهدنا صراط الذین أنعمت علیهم»، چنان که فرمود: «للذین استضعفوا لمن آمن منهم»(اعراف/75). فایده بدل نیز تأکید است، زیرا در آن تکرار جمله وجود دارد.
«ولله علی الناس حجّ البیت من استطاع الیه سبیلاً» آل عمران/97
به گفته طبرسی و زمخشری «من استطاع» بدل از «الناس» است.
مصطفی مراغی گفته است:
«وجه آنکه بدل دلالت بر تأکید می کند آن است که در بدل کلّ از کل، کلمه دوبار تکرار شده است، ولی در بدل بعض از کل، وقتی متکلّم مبدل منه را آورد، آن گاه بدل را، گویی اعلام می کند مجازی در کلام نیست و اجمالی که در مبدل منه بوده برطرف شده، پس در نفس بیشتر جای می گیرد. اما در بدل اشتمال نیز تقریب مطلب بدین گونه است که وقتی مبدل منه آورده می شود، مانند این است که نفس شنونده شائق است که چیزی گفته شود و سخن سابق او کامل گردد».22
بدل اشتمال، معنایش آن است که مبدل منه مشتمل بر بدل باشد؛ نه مانند اشتمال ظرف بر مظروف، بلکه چون بدان اشعار دارد هرگاه مبدل منه ذکر می شود، نفس آدمی اشتیاق دارد به ذکر بدل و منتظر آن است. در بدل اشتمال از مبدل منه، تابع (بدل) مراد و منظور است.23
«یسألونک عن الشهر الحرام قتال فیه قل قتال فیه کبیر و صدّ عن سبیل الله و کفر به» بقره/215
زمخشری گفته است: «قتال فیه» بدل اشتمال است24 و بدل اشتمال نیز در حکم تکرار عامل است.
عطف نیز از روش هایی است که کلام با آن تأکید می شود:
1. عطف مترادف بر مترادف ازهمین گونه می باشد. مانند:
«إنّما أشکو بثّی و حزنی الی الله» یوسف/86
«لاتخاف درکاً و لاتخشی» طه/77
هرگاه دو لفظ مترادف بر یکدیگر عطف گرفته شد لفظ دوّم تأکید لفظ اول است.
ابن هشام گفته است: این نوع عطف از خصوصیات «واو» است و سایر حروف عطف این ویژگی را ندارند.25 و فایده آن آگاهی دادن بر ارزش این فرد خاص است، گویی از جنس عام نمی باشد، زیرا تغایر در وصف به منزله تغایر در جنس فرض شده است و این گونه عطف را «تجرید» گویند؛ مثل اینکه از جمله سابق مجرد شده باشد.26
نمونه: «حافظوا علی الصلوات و الصلوة الوسطی»(بقره/338).
«إنّ صلوتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربّ العالمین» انعام/162
«نسک» در لغت به معنای عبادت است، پس اعم از صلات می باشد.27
بیضاوی نیز گفته است: «نسک» یعنی تمام عبادت یا قربانی یا حجّ.28
اگر برای موصوف صفتی آورده شود که از جنس همان موصوف باشد، دلالت بر تأکید می کند؛ مانند: «و ندخلهم ظلّاً ظلیلاً»(نساء/57).
ابومسلم اصفهانی نیز گفته است: «ظلیل» به معنای قوی متمکن می باشد، و صفت آوردن آن برای کلمه ای که از لفظ آن مشتق می شود مبالغه در وصف است؛ مانند «لیل ألیل و داهیة دهیاء».29
نظیر همین مضمون را فخررازی از واحدی در تفسیر البسیط نقل کرده است.30